آن رأس الاشقیاء، آن خصم الانبیا، آن ملعون اولین و آخرین، آن رانده شده به سوی زمین، آن زمین خورده تکبر و حسادت، آن عاصی پس از سال ها عبادت، آن وسواس خنّاس، آن دشمن بنی آدم از ذکور و اناث، مجمع حیله و فریب و تلبیس، شیطان رجیم ابلیس، لعنه الله علیه.

گفته اند وی در ابتدا از جمع جنیان و در صف اهل اختیار بودی لیک به سبب کثرت طاعات و عبادات در صف ملائکه و اهل ملکوت شدی و از اخیار گشتی که «فمن یعمل مثقال ذره خیراً یره» و در این حال، جلالی وی را بودی بی مثال تا که حکایت خلقت آدم ابوالبشر پیش آمد نمودی و در پی سرپیچی از فرمان «اسجدوا»ی ربوبی مغضوب حضرت حق بگشتی و بر زمین گرم بخوردی و از درگاه خدای رحیم، رجیم و رانده شدی و از آن روز کینه ای شتری از آدم و بنی آدم وی را در دل چرکین مملو بگشتی تا بدان جا که روز و شب در پی اغواء و فریب آدمی زادگان با اولاد و اعوان و تلامذه خویش مشغول باشدی به جد و جهد!

نقل است جوانی وی را در خواب بدیدی در جمالی نیکو که کلاه هایی رنگارنگ بر سر همی نهاده. وی را بپرسیدی اگر تو همان شیطان معروف هستی پس چرا با این جمال نیکو، تصاویر و تماثیل تو در کتاب ها به کریه ترین صورت منقوش است؟ وی آهی بر کشیده بگفتا: چه کنم که قلم در دست دشمن است و ما را هر آن گونه که خواهد تصویر می کند! جوان بپرسید اما حکایت این کلاه های رنگارنگ چیست؟ بگفتا: این ها ابزار من است بهر فریب بنی آدم که هر که را به فراخور حالش به رنگی و شکلی بفریبم و بدنبال خویش بکشانم. جوان متعجب بپرسیدی فی المثل مرا با کدامین کلاه فریفتن کنی؟ ابلیس پوزخندی بزده بگفتی: تو و امثال تو را کلاه نیاز نباشدی که خود به دنبال من دوانید...

در کتاب حکیم آمده آن گاه که از درگاه ربوبی رانده همی گشتی قسم یاد نمودی که جمیع بندگان را به اغواء و تلبیس از راه حق منحرف نمایدی الا عباد مخلصین را، گویند وی را بپرسیدندی سبب چه بود استثناء نمودنت مخلصین را؟ بگفتا: کینه من از بنی آدم آن قدر باشدی که سعادت و نجات یک تن از ایشان را برنتابم و آتش حقد و حسد من از آدم و حواء تنها به هلاکت و ضلالت همه اولاد ایشان حاصل ایدی و استثناء مخلصین نه از سر دلسوزی که از روی ناچاری بودی که به فطانت دانستمی مرا به مخلصین راهی نباشدی لیک امید دارم که به همین اقرار، جمعی از بنی آدم از اهل خیر و صلاح را به هلاکت بیفکنم؛ خود را از مخلصین پنداشته، دست ضلالت مرا از دامن سعادت خویش کوتاه بدانندی و به این عُجب و خودشیفتگی به هلاکت در افتند...

نقل است بزرگی از اهل علم را در قدرت و ذکاوت شیطان چنان که در کتاب کریم آمده تردید بودی. روزی شیطان در منظر او ظاهر شده وی را بگفتی: شنیده ام در فطانت و ذکاوت ما تردید داری؟ بیا بنشین تا تو را از تردید برهانم. آن بزرگ بگفتا: اگر خواهی خودت بیا و بنشین که من به همین مقدار امر تو را اطاعت نخواهم کردن! ابلیس لبخندی بزده قدمی پی نهاد و بنشست و ساعتی با وی به بحث و جدل بپرداختی لیک هر چه گفتی آن عالم با برهان و منطق وی را مغلوب بساختی. در نهایت شیطان برخواسته لبخندی بزده بگفت: حال درایت و فطانت مرا دریافتی؟ بزرگ بفرود: تو که در بحث و جدل با من راهی به پیروزی نبردی پس به چه خوشنودی؟ ابلیس بگفت: مرا غرض همین بودی که ساعتی وقت عزیز چون تویی را به خود مشغول سازمی همین و بس...

گویند در خواب وی را در خوش احوالی بدیدندی که با کیف کوک و حال شنگ با اعوان و اولاد خویش به رقص و آواز و سماع مشغول بودی از وی بپرسیدند سبب این سرور را. بگفتا: در طول این هزاران سال اخراج از جنت ما را سعی بسیار بر آن بودی که بنی آدم را از صراط مستقیم هدایت به کج راهه ضلالت بیفکنیم و این سبیل گاهی به ظفر و گاهی به هزیمت می رساندیم لیک در این آخرالزمان با وجود این همه انسان ظالم و مفسد که در بیش تر اقالیم عالم بر مسانید قدرت و علم و فرهنگ تکیه زده به افساد و اغواء ملل خویش مشغول بوده به بهانه صلح و صلاح و فرهنگ و هنر، کرور کرور بنی آدم را به ضلالت در می افکنندی دیگر نیازی به تلاش طاقت فرسای ما نباشدی. افزون بر این که به یمن فرهنگ بلاد غرب اکنون در مسند خدایی نشسته ایم و مسجود و معبود جمعی شیطان پرست شده ایم و بدین مبارکی چرا چنین به سماع و سرور نباشیم؟!

نقل است روزی به محضر یحیای نبی حاضر شدی؛ یحیی وی را بپرسیدی محبوب ترین و مبغوض ترین خلائق در نزد تو کیانند؟ ابلیس بگفتا: محبوب ترین، مؤمن بخیل، و مبغوض ترین، فاسق بخشنده؛ زیرا امید دارم مؤمن بخیل به واسطه بخلش از سعادت محروم گرددی و لیک خوف بسیار دارم که فاسق بخشنده به برکت جود و سخایش مورد رحمت الهی واقع گردد...

ایضاً از وی نقل است که سخت ترین ساعات بر من آن ساعتی است که جوانی دست از شهوات و امیال خویش کشیده به عبادت و طاعت مشغول باشدی که تاب تحمل این لحظات از هر فشاری بر من سنگین تر است...

«رب نعوذ بک من همزات الشیاطین»