۵ مطلب با موضوع «تذکرة الاشقیاء» ثبت شده است

در حالات آن صاحب سبیل کذایی...

آن جانی نقاش، آن سرکردة اوباش، آن مشهور به رایش، آن صاحب سبیل کذایی، آن مبدع جنگ هوایی، آن عاشق نژاد آریایی، آن منفور خُرد و کلان، آن پیشوای ملت ژرمان، آن از جنایت لبریز، آن ورژن جدید چنگیز، آن کابوس ملت فرانسه و انجلیز سرآمد هر قاتل فاجر، ابوالقتال آدولف هیتلر، لعنه الله علیه.

گویند چون ولادت یافت در کف دست وی لکة خونی بودی که مادر آن را بزدودی و بر احدی مکشوف ننمودی، که خوانده بودی در وقت ولادت چنگیز نیز چنین خونی مشاهده گشتی.

باری در نوجوانی به مکتبخانة هنر شدی آموختن هنر نقاشی را، ولیکن هرچه کشیدی مقبول اساتید فن نیفتادی و احدی بهر خریدن تابلواتِ وی همیان نگشادی و گفته اند بدین سبب در تمامت عمر کینه ای از اهل هنر وی را در دل بودی.

نقل است بعدها وی را بپرسیدندی که حکمت چه بود ورود جناب پیشوا را در سلک نقاشان؟ بگفتا: ما در همان اوان نوجوانی نیک همی دانستیم که هنری ذاتی ما را در اندرون وجود است که دیگران را نی؛ زین سبب تصمیم بر آن راندیم انواع هنرها را اختیار نماییم تا نبوغ ذاتیمان کشف گردد، ولیک به اندک زمانی دریافتیم که یگانه هنر ما نیک ویران نمودن بلاد و انتشار جنایت و فساد باشدی، تمت!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

اندر احوالات ممّد دماغ!

آن پادشاه حقیر، آن پهلوی صغیر، آن منفور خرد و جوان و پیر، آن شاه عیاش، آن سرکرده اوباش، آن صاحب دماغ طویل آن همیشه علیل، آن حامی اسرائیل، آن آخر نادانی، آن عشق خلبانی، پرچمدار انحراف و کج روی، محمدرضا پهلوی، رضاخان را پسر بودی و در جنایت همه را سر! نقل است وی را خواهری توأمان بود «اشرف» نام که به اندک دقایقی تفاوت با هم زاده شدندی و آن چه از خباثت و جسارت و کیاست این دو را نصیب بودی خواهر بستاند و آن چه بلاهت و حماقت و ترسویی بماند وی را در توبره قسمت نصیب گشت و گفته اند که اگر این خواهر، وی را همراه نبودی رضاخان این بچه ترسوی بزدل را از خود ندانستی و مادر وی را سر به نیست می نمودی. تمّت!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

اندر احوالات شیطان رجیم

آن رأس الاشقیاء، آن خصم الانبیا، آن ملعون اولین و آخرین، آن رانده شده به سوی زمین، آن زمین خورده تکبر و حسادت، آن عاصی پس از سال ها عبادت، آن وسواس خنّاس، آن دشمن بنی آدم از ذکور و اناث، مجمع حیله و فریب و تلبیس، شیطان رجیم ابلیس، لعنه الله علیه.

گفته اند وی در ابتدا از جمع جنیان و در صف اهل اختیار بودی لیک به سبب کثرت طاعات و عبادات در صف ملائکه و اهل ملکوت شدی و از اخیار گشتی که «فمن یعمل مثقال ذره خیراً یره» و در این حال، جلالی وی را بودی بی مثال تا که حکایت خلقت آدم ابوالبشر پیش آمد نمودی و در پی سرپیچی از فرمان «اسجدوا»ی ربوبی مغضوب حضرت حق بگشتی و بر زمین گرم بخوردی و از درگاه خدای رحیم، رجیم و رانده شدی و از آن روز کینه ای شتری از آدم و بنی آدم وی را در دل چرکین مملو بگشتی تا بدان جا که روز و شب در پی اغواء و فریب آدمی زادگان با اولاد و اعوان و تلامذه خویش مشغول باشدی به جد و جهد!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

محبوب اراذل و اوباش، رضای میرپنج...

آن صاحب هیکل دیلاق، آن سرکرده قشون قزاق، آن عاشق مرتع و زمین و باغ، آن قاتل اهل معارف، آن دشمن قبائل و طوائف، آن مرغ هوا و ماهی دریا ازو خائف، آن اجانب را کاسه لیس، آن دست نشاندة انگلیس، آن تبعیدی به جزیرة موریس، جمیع خلائق از او در محنت و رنج، اول شاه پهلوی رضاخان میرپنج، محبوب اوباش و اراذل بودی و مبغوض اوتاد و افاضل.

گویند در جوانی در شوشکه کشی و لات بازی و باج ستانی سرآمد اقران بودی و بزرگ محله سنگلج طهران، و نقل است که احدی وی را حریف شوشکه کشی و قرق میدان نبودی مگر قزاقی علیشاه نام، که گفته اند زخم روی دماغ مبارک شاهنشاهی نیز اثر ضرب شست همان هم قطار بودی که در اثر امتناع وی از پرداخت پول یک بطر عرق در منزل معروفه ای! بر وی وارد آوردی... از مشهورترین خصلت های وی که دوست و دشمن بر آن معترف باشندی، این است که وی از سوادمواد بهره ای نداشتی و هماره جمیع مکاتبات و مراسلات وی را چاکران و ملازمان مکتوب می نمودندی و گفته اند پس از چندی که عزم سوادآموزی آغازید چنان اغلاط شتری! در جملات و کلمات می نمودی که کار به همان چاکران بسپردی؛ از جمله آن که روزی در تایید حکم محکمه جهت توبیخ یکی از درجه داران بنبشت:

حکم مهکمح عجراع شود!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اندر احوالات آن ملعون ازل و ابد، سلمان رشدی مرتد...

آن صاحب دماغ عقابی، آن محکوم به سال ها بی خوابی، آن ملعون دوران، آن تبعة انگلستان، آن بدتر از حیوان، آن میرزا بنویس شیطان، آن ننگ نام مسلمانی، آن خیرندیده از جوانی، آن مولف آیات شیطانی، آن ملعون ازل و ابد، سلمان رشدی مرتدلعنه الله علیه

گویند در بمبئی هندوستان متولد گشتی و از وی نقل است که از مسلمانی به جز سالی یک بار در مسجدشدن چیزی نیاموختی، در نوجوانی قلم به دست گرفته برخی مراکز و مکاتیب را به مقالت نویسی مزاوری کردی و سپس برای تحصیل راهی بریتانیا بگشتی و همان ایام آن نیمچه مسلمانی خود نیز از یاد ببردی و بعدها نوشتن آغازید و احساس بنمودی که نام و نان در این کار است!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰