از همین اِس ام اِس شروع کنم که خیلی ها را به نوشتن وا داشته است. حتی آنهایی که تا به حال یک خط مطلب از خودشان ننوشته اند. بگذریم از کسانی که آن قدر پیامک می دهند که پزشکان از خراب شدن سرانگشتانشان اظهار نگرانی کرده اند! اما ماجرای پیامک خوانی و پیام نویسی می تواند برای نویسنده ها حاوی یک مطلب مهمِ کوتاه باشد و آن این که دوران آن رمان ها و داستان های طولانی اگر چه سر نرسیده اما حوصله ی خوانندگان امروزی شاید چیزی در حد خواندن همین پیامک های کوتاه باشد. مسابقه های داستان نویسی پیامکی خود گواه این مطلب است: یک روز یک مرده می رود بازار برمی گردد...

راستی شما روی موبایلتان چه زنگی گذاشته اید؟ زنگ موبایل هر کسی معرف شخصیت اوست. حتماً این مطلب را زیاد شنیده اید. نکند شما هم آنقدر محافظه کارید که همه اش موبایلتان روی بی صدا است؟ یا یک آهنگ دیشدیریم دام دام...

به هر حال این هم مثل دست خطه که اگر گیر روان شناس ها یا همین دوستانی که هی کتاب روان شناسی می خوانند بیفتد: تو کلاً می خواهی ابراز وجود بکنی، حضورت را به همه اعلام کنی! و...

امکانات موبایل شما چقدر است؟ جاروبرقی و ماشین لباسشویی هم دارد؟ به جای آدم می رود دانشگاه، واحد پاس کند؟

هر کس موبایلش را یک جا می گذارد. یکی آویزان می کند به گردنش. و این بستگی به وزن موبایل دارد که آرتروز گردن بگیرد یا نه.

یک نفر می بندد به کمرش، حالا بگذریم از توصیه های متخصصان مد که چاق ها اگر این کار را بکنند چون کمرشان خیلی باریک است، خوش تیپ می شوند و...

بعضی هم موبایل را می گذارند توی جیب جلوی پیراهنشان، درست نزدیک قلب، تاپ تاپ، معلوم نیست صدای زنگ موبایل است یا قلب.

صدای زنگ موبایل بعضی هم از توی کیف دستی شان می آید وقتی زنگ می خورد نمی داند در کدام جیب آن است و تا بیاید پیدایش کند خرج یک زنگ می افتد روی دستش اگر آن تلفن برایش ضروری باشد...

یک نفر هم موبایلش را هیچ جا با خودش نمی برد. می گذارد توی خانه و وقتی از بیرون می آید آن را چک می کند. چون می ترسد موبایل سلامتی اش را به خطر بیندازد!

هر کسی به موبایلش یک چیزی آویزان می کند. یکی از آن جانورهای کوچولو آویزان می کند، یکی یک خرس پاندای بزرگ، یکی کیف مدرسه اش را و یکی دیگر خودش را...

هر کس با وولوم خاصی جواب موبایلش را می دهد. مثلاً در اتوبوس های مسافرتی یک نفر آرام جواب می دهد و یک نفر دیگر فریاد می زند، شاید فکر می کند چون موبایل کوچولو است و دهان بزرگ، آنقدر قابل اعتماد نیست که تمام محتوای حلقوم آدم را برساند به گوش طرف مقابل که حتماً گوشش و گوشی اش کوچک است. و تا به مقصد برسیم تمام کس و کار طرف و ماجراهایی که برایشان رخ داده و غذای مورد علاقه اش را متوجه می شویم.

البته در همان اتوبوس های مسافرتی بعضی گوشی هایشان را جواب نمی دهند، که به ما ربط ندارد.

یکی رنگ موبایلش را با روسری اش ست می کند، آن یکی با بند کفشش یکی با خطوط جورابش و یکی هم با اتومبیلش، معلوم نیست اول موبایل را خریده بعد رفته اتومبیلش را با آن ست کند یا اول اتومبیل را و...

یکی هم موبایلش رنگی ندارد که با چیزی بخواهد ست کند یا آن قدر با کلاس است که اصلاً موبایل ندارد.

حالا بزرگ ترها هم مثل کوچک ترها، اسباب بازی دارند. در هر مجلسی دو سه تا آدم بزرگ هستند که بخواهند دور هم جمع شوند و بخواهند با هم موبایل بازی کنند، سرگرمی سالم به این می گویند!!!

این که تعداد عکاس ها و فیلمبردارها زیاد شده که قابل گفتن نیست همه می دانند! عادی شده طرف فیلم خودش را با موبایل بگیرد و بعد با یک کاسه تخمه بنشیند آن را ببیند.

این که با موبایل کجا می رویم هم مهم است. یکی می رود دستشویی، یکی توی رختخواب، یکی توی وان حمام..

یکی هم مرتب با موبایل این و آن زنگ می زند به موبایل خودش تا آن را پیدا کند....

ببخشید الان موبایلم زنگ زد بروم ببینم شما نباشید!...