۹۹ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

هیچ می دانید؛قدیم تر ها شلوار جین را برای مد» نمی پوشیدند

تاریخچه

لوی استراوس در سن بیست و چهار سالگی برای تجارت به آمریکا آمد و بعدها به یکی از تاجران موفق پارچه تبدیل شد.

یکی از مشتریان او خیاطی به نام ژاکوب دیویس بود که از استراوس به صورت عمده پارچه خریداری می کرد. در میان مشتریان ژاکوب شخصی بود که دائما جیب های شلوارهایی را که وی برایش می دوخت پاره می کرد. ژاکوب به فکر راه حلی برای دوام بیش تر شلوارهای این مشتری بود. روزی به فکرش رسید که شاید با استفاده از نوعی پرچ فلزی در نقاطی از شلوار که پاره شده یا آسیب دیده، مثل گوشه های جیب ها و در زیر دکمه های شلوار، بتواند باعث استحکام بیش تر برای شلوار شود.

مشتریان ژاکوب خیلی سریع از این شلوارهای پرچ دار استقبال کردند. او نگران شد که شاید کسی این ایده ماهرانه اش را بدزدد، بنابراین تصمیم گرفت حق امتیاز این کار را به نام خود ثبت کند. اما 68 دلاری را که برای کارهای اداری لازم بود نداشت. بنابراین به عنوان شریک تجاری فوراً به فکر لوی استراوس افتاد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

محبوب اراذل و اوباش، رضای میرپنج...

آن صاحب هیکل دیلاق، آن سرکرده قشون قزاق، آن عاشق مرتع و زمین و باغ، آن قاتل اهل معارف، آن دشمن قبائل و طوائف، آن مرغ هوا و ماهی دریا ازو خائف، آن اجانب را کاسه لیس، آن دست نشاندة انگلیس، آن تبعیدی به جزیرة موریس، جمیع خلائق از او در محنت و رنج، اول شاه پهلوی رضاخان میرپنج، محبوب اوباش و اراذل بودی و مبغوض اوتاد و افاضل.

گویند در جوانی در شوشکه کشی و لات بازی و باج ستانی سرآمد اقران بودی و بزرگ محله سنگلج طهران، و نقل است که احدی وی را حریف شوشکه کشی و قرق میدان نبودی مگر قزاقی علیشاه نام، که گفته اند زخم روی دماغ مبارک شاهنشاهی نیز اثر ضرب شست همان هم قطار بودی که در اثر امتناع وی از پرداخت پول یک بطر عرق در منزل معروفه ای! بر وی وارد آوردی... از مشهورترین خصلت های وی که دوست و دشمن بر آن معترف باشندی، این است که وی از سوادمواد بهره ای نداشتی و هماره جمیع مکاتبات و مراسلات وی را چاکران و ملازمان مکتوب می نمودندی و گفته اند پس از چندی که عزم سوادآموزی آغازید چنان اغلاط شتری! در جملات و کلمات می نمودی که کار به همان چاکران بسپردی؛ از جمله آن که روزی در تایید حکم محکمه جهت توبیخ یکی از درجه داران بنبشت:

حکم مهکمح عجراع شود!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اندر احوالات آن ملعون ازل و ابد، سلمان رشدی مرتد...

آن صاحب دماغ عقابی، آن محکوم به سال ها بی خوابی، آن ملعون دوران، آن تبعة انگلستان، آن بدتر از حیوان، آن میرزا بنویس شیطان، آن ننگ نام مسلمانی، آن خیرندیده از جوانی، آن مولف آیات شیطانی، آن ملعون ازل و ابد، سلمان رشدی مرتدلعنه الله علیه

گویند در بمبئی هندوستان متولد گشتی و از وی نقل است که از مسلمانی به جز سالی یک بار در مسجدشدن چیزی نیاموختی، در نوجوانی قلم به دست گرفته برخی مراکز و مکاتیب را به مقالت نویسی مزاوری کردی و سپس برای تحصیل راهی بریتانیا بگشتی و همان ایام آن نیمچه مسلمانی خود نیز از یاد ببردی و بعدها نوشتن آغازید و احساس بنمودی که نام و نان در این کار است!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

شاهی بود شاهی نبود

اشاره

درباره حکومت پهلوی (پدر و پسر) حرف های بسیاری ناگفته مانده و باید گفت حرف هایی که به هر دلیل ـ درست یا غلط ـ تا به حال بازگو نشده یا اگر هم شده مخاطب آن نسل جوان نبوده است. نمی دانم وقتی این سطرها را می خوانید به حال مردم آن روزگار خواهید گریست یا به حال و روز این پدر و پسر، دل تان ریسه خواهد رفت!

به هرحال مروری بر رفتارهای این پدر و پسر و بازگفت بعضی اسرار زندگی و حکومتشان می تواند افق های تازه ای در شناخت وضعیت موجود و مقایسه ای دقیق با آن گذشته تاریک فراهم کند. این کم ترین انتظاری است که صاحب این قلم از مخاطبان خود دارد.

چرا از رضاخان می ترسیدند؟

از رضاخان میرپنج شروع کنیم. این رضاخان و پسرش هر چند شباهت های بسیاری به هم داشتند مهم تر از همه استبداد رای در برابر مردم و نیز زبونی و انفعال در برابر بیگانگان، اما پدر چند ویژگی داشت که در محمدرضای پسر، عمراً پیدا نشد. از جمله این که اصلاً زذ نبود! و به عبارتی عام تر و قابل فهم تر، زن ذلیل و دل باخته، یا دست و پا چلفتی در برابر جماعت نسوان نبود با این که چهار زن گرفت اما هیچ وقت به زن جماعت سواری نداد!

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

انواع و اقسام پسرها

اصولاً پسرها که سهله، آدما چند نوع هستند... آدمیزاد دوپا هم که چند نوع باشه، اخلاقیات و خلق و خو و سبک و سیاقش لابد فرق می کنه دیگه! وگرنه نمی گفتن «آدم هست تا آدم!»

و از اون جایی که قراره ما به همه چیز ـ از شیر مرغ تا جون آدمیزاد ـ به دید پسرونه نگاه کنیم (خدا به خیر کنه!) فقط به اون دسته از جمعیت مذکر کار داریم که تازه پشت لبشون داره سبز می شه، و یا قبلاً این اتفاق خوش یمن براشون رخ داده! و با در نظر گرفتن یک سری تعریفات سرّی، «کاکل زری» حساب می شن.

دسته اول؛ برو کنار! یه چرخ بزن، داره میاد!

اوه اوه...! به مرگ خودمان قصد نداریم قُبح شکنی کنیم. هر چی هست راست و حسینی داریم می گیم! ان شاءا... که خودتان جزو این دسته کاکل زری ها نیستین... رفیق و آشنای این کاره هم اگه دارین، خدا آخر و عاقبتتونو بخیر بگذرونه!

اون دسته از عزیزانی که ذکر خیرشون شد، از بدو تولد، فقط با یه چرخ از تمام چرخ ها و لاستیک های وسایل و وسایط نقلیه ای که در اختیار داشتن تردد کردند (از روروئک گرفته تا سه چرخه و موتورسیکلت!)

زبان نگارنده لال! ولی احتمالاً عمر نود درصد از این کاره ها به 35 سالگی کفاف نداده که هیچ! خوش شانس ترین این خلایق 26 سالگی شان را هم به ثبت نمی رسونن!

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

می تراود مهتاب

یا همون؛ امتحانات آخر ترم رو دریاب

از اواسط اردیبهشت، نم نم بوی امتحانات آخر ترم گوش عالم و آدم رو کر می کنه(!) به همین مناسبت تصمیم داریم حال و روز آخرین روزهای ترم تحصیلی رو براتون یادآور بشیم و مواردی که به طور اختصاصی مربوط به این ایام می شن رو مرور کنیم:

جمله های معروف و اختصاصی ایام مربوطه

استاد! به جان خودم بابام سرطان داشته، شب امتحانات سرطانش یادش اومده... مامانم مریضه، برادرم تو کماست. خواهرم هموفیلی داره، پدربزرگم...

استاد! باور کنید ما توی سه تا شرکت، کار خدماتی انجام می دیم، عصرها هم بازاریابی می کنیم، شبا هم توی خونه تا صبح کار تایپ انجام می دیم.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

استفتاءات موبایلی

خدا رحمت کند مرحوم صابری فومنی را، همان گل آقای معروف! حدود 10 12 سال پیش که تازه موبایل به عنوان یک تکنولوژی مدرن و البته نماد دارندگی و برازندگی وارد ایران شده بود و جز خواص کسی از آن بهره مند نبود، مجله گل آقا کاریکاتوری کشیده بود به این مضمون که چوپان یک روستایی از وسط بیابان مشغول صحبت با موبایل بود که می گفت: «الو کدخدا! بز مش مراد مریضه، علف نمی خورَه!!!»

خلاصه منظور این بود که یه جوری موبایل و موبایل داری به استهزاء گرفته شود غافل از آن که کمتر از یک دهه همان کاریکاتور چهره واقعی به خود گرفت و موبایل اوج کلاس به نازل ترین مراتب کلاس اجتماعی تبدیل شد و چوپان که سهل است اطفال پیش دبستانی هم اگر سرویس مهد کودکشان قدری دیر کند به راننده پیامک می دهند کجایی؟!

به هر حال وقتی موبایل با همه شاخ و برگ های فراوانش در زندگی انسان نفوذ می کند سؤالات و مسائل شرعی در خصوص آن هم زیاد می شود. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کتک درمانی!

نگاهی به روش های عجیب و غریب و بی سرانجامی که برای ترک اعتیاد به کار گرفته می شوند؛ کتک درمانی، آجردرمانی، سگ درمانی!

مقدمه

دست های پدر رو به آسمان بلند است و چشم های مادر یک لحظه هم از اشک خشک نمی شود. جوان رعنایی که قرار بود روزی پرچم افتخار خانواده را در دست هایش بگیرد، حالا شده همنشین لوله ها و سنجاق هایی که در سه سوت، تمام سفیدی ها را به سیاهی تبدیل می کنند.

حالا چه سنگ های سفید کراک باشند، چه گَرد هروئینی که آن را «دوا» صدا می کنند و هرگز دوا نبوده است، و چه اصلا سرنوشت تلخ جوانک قربانی شده.

برای غول قدرقدرت «اعتیاد»، سیاه کردن سفیدی ها، زمان زیادی نمی برد؛ حداکثر به اندازه فرو دادن چند حلقه وسوسه انگیز دود.

دست های پدر و چشمان مادر همچنان در کارند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یه روز یه تُرکه و رشتیه و لُره!!!

یه روز یه ترکه...

اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان...

خیلی شجاع بود، خیلی نترس...

یکّه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد.

جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد.

فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو...

برای این که ما یه روزی تو این مملکت آزاد زندگی کنیم...

***

یه روز یه رشتیه...

اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی؛

برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلقه تلاش کرد.

برای این که کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه.

اون قدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد...

***

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

شهید مهدی و حمید باکری

نام: مهدی باکری

ولادت: 1333

شهادت: 1363/12/25

***

متولد میاندوآب بود و فارغ التحصیل رشته مهندسی مکانیک.

از نیروهای شاخص دانشکده فنی تبریز بود که با هماهنگی ها سایر دانشجوهای مبارز و به دور از چشم ساواک به تدارک تظاهرات و پخش جزوه های مربوط به امام و دعوت از کانون یا شخصیت های فرهنگی می پرداختند.

بعد از انقلاب شهردار ارومیه بود و این آخری ها فرمانده لشکر 31 عاشورا.

در آن 9 ماهی که شهردار ارومیه بود، مرتب می رفت به محله های پایین شهر و کوچه های خاکی و گِلی را آسفالت می کرد. می نشست با کارگرها چای و غذا می خورد، حرف می زد، شوخی می کرد، تا کارها سریع تر انجام شود و کارگرها رغبت بیش تری برای انجام کار داشته باشند.

***

همه چیز توی زندگی اش باید ساده می بود، حتی مهریه. همسرش هم موافق بود.

ازدواج شان هم زمان با شروع جنگ تحمیلی بود. وقتی مهدی گفت: «یک جلد کلام الله و یک قبضه کلت»، شادی در چشم های هر دوشان موج زد. فردای بعد از عقدشان، به جبهه رفت و سه ماه بعد برگشت. بعد با هم، راهی اهواز شدند. از عملیات فتح المبین تا عملیات بدر که شهید شد، خانواده اش در تمامی مناطقی که لشکر عاشورا عملیات داشت، همراهش بودند. او جنگ را در متن زندگی اش وارد کرده بود.

***

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰