محاسبه ی «داروین» درباره ی جانداران و گیاهان عین واقع است، ولی علل تعادل و یا به عبارت روشن تر، علل کشتارها و ویرانی ها، این نیست که: اقویا، ضعفا را از بین می برند.

الف. قانون تنازع بقا تا چه اندازه درست است؟!
محاسبه ی «داروین» درباره ی جانداران و گیاهان عین واقع است، ولی علل تعادل و یا به عبارت روشن تر، علل کشتارها و ویرانی ها، این نیست که: اقویا، ضعفا را از بین می برند.
هرگز داشتن اعضای مفید یا زیان بخش رابطه ای با این قسمت ندارد، بلکه حوادث غیرمترقب خارج از دایره ی جانوران، موجب این تعادل می شود. گاهی بر اثر خشکیدن یک مرداب کلیه ی جانورانی که در آن اطراف زندگی می کردند، از بین می رفتند، و این نابودی دسته جمعی کوچکترین ارتباطی به انتخاب اصلح ندارد. دم های کوچک و دراز، پوست های ضخیم و نازک در این مورد برابر می باشند.

و به قول «گوبینو» 1 تنازع بقا همیشه با آن بی رحمی که «داروین» می پندارد، همراه نیست. بی گمان تعادل حیوانات از قربانی های فراوانی پدید آمده است. اگر یک «قورباغه» هزاران تخم و نوزاد آورد، دو تا از آنها زنده می مانند باقی را یا قورباغه ها و حشرات دیگر می خورند یا بر اثر انگل ها و بیماری ها از میان می روند. این ویرانی ها بی آن که هیچ رابطه ای با این که فلان فرد دمی کوتاه یا دراز، و یا پوستی روشن تر و تاریک تر، و دستگاه تنفسی کامل تر یا ناقص تر و... داشته باشد، انجام می گیرد.

ب. انتخاب اصلح تا چه پایه درست است؟!
تغییرات و تحولاتی که در جانداران به وسیله ی دگرگون شدن محیط رخ می دهد در چندین نسل، بسیار جزئی و نامرئی و غیر محسوس است و پس از مرور هزاران سال به صورت یک تغییر کلی درآمده و پایه ی انواع را تشکیل می دهند.
بنابراین، این تغییرات جزئی چطور می تواند پیروزی دسته ای را که این تحول ناچیز در آن رخ داده است بر دسته ای که این تغییر در آن ها به وجود نیامده است، تضمین کند.
فرض کنید بر اثر دگرگون شدن شرایط زندگی دسته ای از پستانداران، با سپری شدن زمان و توالدهای زیاد، تحولات ناچیزی در ناحیه ی گردن یا دم و شاخ پیدا نمودند، آیا این تحول به آن حد می رسد، که بتوانند بر همجنسان خود پیروز گردند و آن ها را به حکم اینکه «در نظام طبیعت ضعیف پامال است» از بین ببرند، و یا مقاومت آن ها در برابر حوادث کمتر بوده و خود به خود طومار زندگی آن ها در هم پیچیده شود؟
«گوبینو» استاد دانشگاه در کتاب «بنیاد انواع» صفحه 62 می نویسد: «تغییرات مولد قابلیت تغییر فردی، چون همیشه خفیف و ناچیزند، سود یا زیان آن ها هم بسیار کوچک است. آیا این تغییرات می تواند تحولی به منظور انتخاب فرد لایق و مستعدتر انجام دهد؟ هیچ کس نمی تواند بپذیرد که شاخی درازتر از چند میلیمتر، و پرده پایی به ضخامت دو یا سه میلیمتر، می تواند خود را از گزند حوادث برهاند. تنازع بقا میدان مسابقه «المپیک» نیست و نمی توان آن را به مسابقه اسب دوانی که درازی سر اسب هم در پیروزی دخیل است، تشبیه کرد. فقط تغییرات بزرگ، محاسن یا معایب کافی را برای انجام انتخاب انسب پدید می آورد و از این رو امتیازات فردی دارای اهمیتی بسیار کوچک می باشد».
«انتخاب انسب متوجه صفتی مجرد نمی شود، و به موجودات زنده که دارای مجموع صفات خوب یا بد هستند، کار دارد. در این صورت پیش بینی این تنازع بسیار دشوار است. صفتی که در یک شرایط فرد را از خطر نیستی می رهاند، ممکن است در شرایط دیگر مایه ی نابودی گردد. از آن گذشته، مشاهدات، چنین نشان می دهد که انتخاب انسب با حذف افراد متغیر، دسته ی متوسط را از نیستی حفظ می کند».

ج. قانون وراثت در صفات اکتسابی
باید گفت اصل وراثت، یکی از اصول مسلم جهان علم بوده و هست و هرگز مورد تردید نبوده و نمی باشد. اساساً حافظ صورت نوعی جانداران و گیاهان، قانون وراثت است. یک درخت گردو تمام خصوصیات ریشه، شاخ و برگ و دانه بستن را از هسته ی گردو، به ارث می برد، و در واقع تمام این تفاصیل به طور اجمال در آن هسته وجود داشته و پس از کاشتن یکی پس از دیگری آشکار می گردد. یک تخم گل که به صورت ظاهر یک دانه ی خشکیده است، در باطن تمام خصوصیات گل از ریشه، ساقه، برگ، رنگ و بو در درون آن نهفته است و در یک محیط و شرایط مخصوص این وجود اجمالی، مبدل به وجود تفصیلی می گردد.
به حکم قانون وراثت، فرزند آفریقایی از نظر سیاهی پوست، پیچیدگی مو، کلفتی لب و سایر خصوصیات، مانند پدر می گردد. چشمان آبی و موی بور یک فرد اروپایی هم تحت قانون وراثت به او رسیده است و...
تمام این ها و صدها نظایر آن، مسلم بودن قانون وراثت را اثبات کرده و آن را در ردیف امور حسی درآورده است.
ولی سابقاً کیفیت انتقال این اوصاف معلوم نبود و هم چنین سایر مطالب در پشت پرده قرار گرفته بود، تا این که دانشمندان با پنجه های علم پرده های جهل را پاره کرده و با دستگاه های قوی و ذره بین های نیرومند «سلول» را کشف و روشن کردند که منشأ پیدایش یک موجود زنده، موجود بسیار ریزی است که در شرایطی مخصوص تکامل پیدا می کند و بالنتیجه به صورت گیاه، حشره، حیوان و یا انسان درمی آید.
کشف این راز مطلب را پیچیده تر کرد و ابهام بیشتر گردید، زیرا در آغاز تفکر هرگز قابل قبول نبود که تمام این خصایص و صفات در یک موجود ریز به نام «سلول» که بایست به کمک ذره بین دیده شود، نهفته گردد.
حیات شناسان به امید حل این معما، وقت خود را به سلول شناسی گذراندند، و در پشت میکروسکوب ها صرف وقت کردند.
مسأله پر از مشکلات فراوان بود، از یک طرف با «سلول» سرو کار داشتند که عضو مادی و واجد خواص فیزیکی و شیمیایی بود. و از طرف دیگر با موضوع وراثت مواجه بودند و با خود می گفتند عامل وراثت در کجای آن و در کدام قسمت از «سلول» قرار گرفته است؟ مسئولیت آن را به کدام یک از اعضا آن دهیم؟ کدام یک از قطعات هسته موجب می گردد که مثلا پسری، بینی مادر و چشمان پدر را به ارث ببرد و فلان کیفیت را از اجداد خویش اخذ کند؟2
سرانجام کاوش های علمی دانشمندان پرده از این راز نیز برداشت، در تقسیم «سلول» به قسمت های مختلف آن برخوردند. از آن جمله، هسته ای بیضی شکل، که در موقع تقسیم «سلول» قطعات کوچکی در آن پیدا می شود، و نام این قطعات ریز «کروموزوم» است. دامنه ی تحقیقات هم چنان توسعه یافت و بسیاری از دانشمندان موفق شدند که شماره ثابت این «کروموزوم»ها را به دست آورند.
این دانشمندان در نتیجه اثبات کردند، که هر یک از سلول های بدن انسان دارای چهل و هشت «کروموزوم» است. سلول گاو 60، موش 40، مگس 12، نخود 14، گوجه فرنگی 24، زنبور عسل 32، انگل اسب 54. اسب 46 و... «کروموزوم» دارند.
گسترش پژوهش های علمی دانشمندان به این نتیجه رسید که در میان «کروموزوم»ها ذرات بسیار کوچکی نیز وجود دارد، به نام «ژن» که در واقع عامل وراثت اوصاف والدین به فرزندان است.
خواص ارثی مربوط به عواملی هستند، که به نام «ژن» موسوم اند، و تعدادشان خیلی زیاد، و مانند دانه های تسبیح جای گرفته اند. «ژن»ها در روی یکدیگر بی تأثیر نیستند و ممکن است یک خاصیت، به چند «ژن» بستگی داشته باشد. بدین معنی که هر یک از آنها یک قسمت معینی از خواص و صفات مشخص را تولید کنند. نتیجه اینکه مبدأ حیاتی یک موجود زنده به نام انسان سلولی است که از اتحاد دو نطفه نر (اسپرماتوزوئید) و ماده (اوول) به وجود می آید و صفتی که بخواهد از والدین به اولاد منتقل گردد، باید در سلول های نطفه، موجود باشد و از طریق آنها به اولاد انتقال یابد. بنابراین اگر هر تغییر یا صفتی در «ژن»ها موجود باشد آن تغییر یا صفت، ارثی است و اگر در آنها موجود نباشند، ارثی نیست.
عامل ارث در زمان «داروین» کشف نشده بوده ولی آنچه امروز برای دانشمندان هنوز هم مبهم است این است که «ژن»ها تحت چه عواملی متأثر می شوند و چه وسایلی می توانند تغییراتی در آنها ایجاد کند تا بر اثر این تغییرات، بتوانند اوصاف را به اخلاف منتقل سازند. این نقطه هنوز مبهم است.
«گوبینو» می گوید امروز ما می دانیم که صفات موروثی به وسیله مولکول های شیمیایی یا «ژن»ها که در «کروموزوم» های هسته جای دارد، منتقل می شوند. در هر هسته چند هزار «مولکول» شیمیایی وجود دارد. بعضی از آن ها به رنگ پوست و بعض دیگر به رنگ یا شکل چشم، و عده ای به شکل یا نسج و یا وضع بال ها مربوط می باشد برای آن که یک تغییر اکتسابی مثلاً سیاهی پوست بر اثر تأثیر نور موروثی باشد، باید این تغییر جسم به وسیله ای که هنوز معلوم نشده، در غدد تناسلی در هر ناحیه یا به عبارت بهتر در هر هسته نفوذ کند، به «مولکول»های شیمیایی که مربوط به رنگ جلد است برسد، و با دقت چنان جهت آنها را تغییر دهد که فرزندان از همان آغاز تولد، پوستشان رنگ دار گردد.
ولی این گونه نفوذ خاص، غیر قابل فهم است. از روی هیچ رابطه ی عصبی یا ترشحی نمی توان فهمید که تغییر موضعی بدن پدر یا مادر، بتواند در جهتی موازی پاره ای از یاخته های مولد «مولکول» های شیمیایی را تغییر دهد.3
این ها دانش های امروز بشر است. روی این مبانی مسلم، ادعای انتقال صفات اکتسابی چنان که «داروین» ادعا کرده است کاملاً بی اساس است، زیرا این اوصاف در صورتی منتقل می شوند که در «ژن» تحولاتی ایجاد کنند و بدون تحول، انتقال صفات امکان پذیر نخواهد بود. ولی متأسفانه تاکنون عامل تحول در «ژن» برای بشر مکشوف نگردیده است و هنوز علم ثابت نکرده است به کار بردن یا نبردن عضوی یا دگرگونی محیط می تواند در عامل وراثت تحولاتی ایجاد کنند.

آزمایش ها، موروثی بودن صفات اکتسابی را تکذیب می کند
علاوه بر این که گواهی بر صحت انتقال صفات اکتسابی در دست نیست آزمایش ها بر خلاف آن گواهی می دهند.

تغییرات اکتسابی به یکی از شش روش زیر ممکن است در جانوری ظهور کند:
1. قطع شدن یک یا چند عضو
2. بر اثر بعضی از امراض
3. مصونیت عمومی بدن تحت اثر بعضی امراض میکربی.
4. اثر نور، حرارت، رطوبت، غذا، و مانند این ها.
5. اثر استعمال یا عدم استعمال اعضا.
6. اثر تعلیم و تربیت.
ولی آزمایش های پی در پی بر خلاف تمام این طرق شش گانه گواهی داده و هرگز بر اثر هیچ یک از این اسباب، صفات اکتسابی به اخلاف منتقل نگردیده است.

اینک تفصیل هر یک از این آزمایش ها:
1. قطع شدن عضوی از اعضا
به طور کلی قطع شدن عضو، اساساً موروثی نمی گردد، از جمله آزمایش هایی که در این باره به عمل آمده است، این است که در طی بیست و دو نسل متوالی، دم یک دسته موش را بریدند (در حدود 1592موش) ولی نوزاد همیشه با داشتن دم طبیعی، به دنیا می آمدند.
روشن تر از همه مسأله ی بکارت دختران است، از روزی که تمایلات جنسی میان مرد و زن بوجود آمده است، همواره مادران این پرده را از دست داده اند ولی هرگز این صفت به اخلاف منتقل نگردیده است و تقریباً تمام دختران با پرده ی بکارت پا به عرصه ی وجود نهاده و این خصیصه را از مادران خود به ارث نبرده اند.
مسلمانان و کلیمیان قرن هاست که فرزندان خود را ختنه می کنند ولی کمتر پسری ختنه شده پا به دنیا می گذارد. اینها تمام گواه بر این است که هرگز اختصاصاتی که با قطع شدن اعضا به جانوری دست می دهد، موروثی نمی شود.

2. اختلالاتی که از طریق امراض به وجود می آید
آزمایش و تجربه نیز موروثی بودن این سنخ از صفات و اختصاصات را تکذیب می کند. و هرگز اختلالاتی که از طریق بعضی از امراض، در جاندار پدید می آید، موروثی نمی شود. به چند خرگوش باردار بیست روز پس از باردار شدن چند دفعه متوالی محلولی قوی از نفتالین مخلوط با روغن زیتون نیم گرم خوراندند، این ماده معمولا اثرش بر روی عدسی چشم است و آن را کدر می کند، در خاتمه عمل خرگوش های باردار از یک طرف و جنین آنها از طرف دیگر دارای عدسی های کدر شدند و پس از پایان دوره ی حمل نوزادان همه دارای عدسی های کدر بودند. از جفت گیری اولاد حاصل از نسل اول هر چه خرگوش زاییده شده، عدسی سالم داشته اند.

3. مصونیت عمومی بدن بر اثر بعضی امراض میکربی
این عامل نیز هرگز باعث موروثی بودن مصونیتی که بر اثر برخی از امراض میکربی در جاندار پدید می آید، نمی گردد. و این مطلب به قدری روشن است که احتیاج به آزمایش ندارد. بسیاری از افراد انسان، در دوران عمر به بیماری های حصبه، دیفتری و غیره مبتلا می شوند و معالجه کامل، تا مدتی مصونیتی در بدن بیمار پدید می آورد و او را از ابتلای مجدد مصون می دارد ولی هرگز این خاصیت اکتسابی (مصونیت) موروثی نیست و اولاد همین افراد در دوران عمر خود به همین بیماری ها مبتلا می گردند.

4. اثر نور، حرارت، رطوبت و غذا در موروثی شدن یک صفت
جای شک نیست که محیط در روی جانور اثرهای مخصوص می گذارد و تغییراتی به وجود می آورد، ولی بحث و گفتگو در اینجاست که آیا این صفات و حالات که محیط به وجود آورده است، موروثی می شود، یا نه؟ و از آزمایش های متعدد، چنین نتیجه گرفته شده است که این صفات و تغییرات اکتسابی موروثی نمی گردد.
«سوستر» در سال 1915 عده ای از موش ها را در اتاق گرم دارای حرارت 22 درجه و عده ی دیگر را در اتاق دارای صفر الی چهار درجه، به مدت شش ماه پرورش داد و سپس ملاحظه کرد که درازی گوش و دم موش های اتاق گرم بیشتر از موش های اتاق سرد است، و اولاد حاصل از دو دسته مذکور را پس از آن که در حرارت عادی پرورش داد در وضع طول پا و دم آنها، تفاوتی مشاهده نکرد.
«پن» آزمایشی در این باره دارد که ما آن را در توضیح اصل چهارم بیان خواهیم کرد.
ممکن است گفته شود که صفات اکتسابی در صورتی موروثی است که جنبه ی طبیعی داشته باشد نه مصنوعی و تمام این آزمایش ها دور تحولاتی می گردد که تمام تغییرات در آنجا مصنوعاً به وجود آمده است.
ولی هرگز علت این تخصیص روشن نیست و زمام موروثی بودن صفات در دست ما نیست که هر کجا دل ما بخواهد به آن طرف برگردانیم، و نیز ممکن است تصور شود که موروثی بودن یک صفت مدت طولانی تری لازم دارد و مدت این آزمایش ها بسیار کوتاه است.
این عذر تا حدی پذیرفته است ولی مدت طولانی در آنجا لازم است که صفت موروثی بخواهد به طور بارزی جلوه گر شود. به طوری که نوع واحدی را دو صنف قلمداد کند، ولی آثار جزئی هرگز نیازی به مدت طولانی ندارد. دراز شدن دم و یا کوتاه شدن آن به اندازه یک میلیمتر بایست در طول بیست و دو نسل به منصه ی ظهور برسد، در صورتی که چنین اختلافاتی مشاهده نشده است.

5. وراثت، بر اثر استعمال و عدم استعمال عضو
«داروین» و «لامارک» روی این قسمت بیشتر تکیه کرده اند و نابینا بودن بسیاری از جانوران غارنشین را روی همین اصل می دانند، ولی آنچه مسلم است، این است که استعمال و عدم استعمال وسیله ی تقویت عضو و ضعف آن می گردد، و دانشمندان امروز، کوری برخی از حیوانات را که احتیاج به قوه بینایی ندارند، بر اثر جهشی می دانند که گاهی یک مرتبه در حیوانات پدید می آید و ما فرضیه ی جهش را بعداً بررسی خواهیم کرد.
علاوه بر این دانشمندان در همان محیط های تاریک جانوران زیادی را پیدا کرده اند که نه فقط چشم های عادی دارند بلکه بسیاری از آنها دارای چشم های درشت و غیر عادی هستند و مشروح این بحث در انتقاد از اصل چهارم بیان می شود.

6. تعلیم و تربیت
ششمین راهی که برای موروثی بودن صفات اکتسابی در دست است، همان تعلیم و تربیت می باشد. در این باره آزمایش هایی به عمل آمده است که نتایج مختلف دارد. به طور مسلم در انسان پاسخ منفی است، زیرا ملکات فاضله و صفات و سجایای ارزنده و رذائل اخلاقی که از طریق تعلیم و تربیت پدید آمده باشد، در آدمیزاد ارثی نیست، یعنی موروثی بودن کلیت ندارد، و مطالبی که از همان طریق آموخته است به اخلاف منتقل نمی شود. هرگز فرزند یک بنا یا یک معمار و یا یک مهندس بنا و معمار و مهندس زاییده نمی شوند.
آزمایشی که دانشمند معروف «پاولوو» به عمل آورده است به نفع این مطلب گواهی می دهد، یک عده موش را این طور عادت می دهند، که حاضر بودن غذا را به وسیله ی صدای زنگ، به آنها اطلاع دهد. این عادت پس از 300 بار تکرار در آنها چنان عادی می شود که به محض شنیدن صدای زنگ به طرف غذا می دوند. اولاد حاصل از این موش ها بر اثر 100 بار تمرین مانند والدین خود به صدای زنگ عادت می کنند و در نسل دوم 20 بار تمرین در نسل سوم 10 بار و بالاخره در نسل چهارم پنج دفعه تمرین کفایت می کند.
«پاولوو» چنین نتیجه می گیرد که پس از چند نسل، این عادت چنان موروثی می شود که به شنیدن نخستین صدای زنگ، عمل اجدادی خود را صورت خواهند داد.
ولی آزمایش «پاولوو» با آزمایش های نظیر آن اساساً مطابقت نمی کند. چنان که «مارک دوول» در سال 1924 در طی چند نسل متوالی یک عده موش سفید را این طور عادت می دهد که غذای خود را در محلی پیدا کنند که برای رسیدن به آن باید از راه های پرپیچ و خم عبور کنند ولی این صفت هرگز در فرزندان آنها موروثی نگشته است. وقتی «مارک دوول» اولاد این موش ها را مورد آزمایش قرار می دهد بر خلاف «پاولوو» نتیجه می گیرد، یعنی برای عادت دادن بچه های آنها ناچار می شود به اندازه ای وقت صرف کند که برای والدین آنها کرده بود.
در پایان لازم است درباره ی غرایز و احساسات عجیب حیوانات و کارهای دقیقی که بعضی از این حیوانات انجام می دهند، که با اعمال یک انسان فهمیده و هوشمند که پس از مدتی فکر و اندیشه بجا می آورد، برابری می کند؛ سخنی بگوییم.
زنبور عسل، خانه های شش گوشه می سازد. شیره ی گل ها را با مهارت کامل مکیده، برای خود و آدمیزاد لذیذترین غذا را آماده می کند، مورچگان با مهارت کامل، خانه می سازند. نوزادان خود را تربیت می کنند. کارهایی انجام می دهند، که خردمندان انگشت تعجب به دندان می گیرند.
«داروین» می گوید: زنبور عسل و مورچگان پس از یک سلسله آزمایش ها، موفق به چنین کارها شده اند و این ادراک به عنوان توارث به فرزندان آنها رسیده است.
ولی گفتار «داروین» در این باره بسیار گنگ و پیچیده است و قادر به حل اشکال نیست زیرا هر گاه این سنخ ادراکات از طریق توارث به اخلاف می رسد، پس چرا علوم انسان از طریق وراثت به اخلاف واگذار نمی شود؟ فرزند دانشمند، عالم و دانشمند نمی گردد؟ فرزندان بنا و آهنگر تا کارگاه نروند، بنا و آهنگر نمی شوند و همچنین...؟
گاهی گفته می شود ممکن است فرزندان حیوانات این گونه کارها را از پدران و مادران خود بیاموزند و با مراقبت هایی یاد بگیرند، ولی این اندیشه بسیار بی پایه است، زیرا بسیاری از حیوانات روی پدر و مادر را نمی بینند و این حسرت را تا روز مرگ با خود دارند. مع الوصف به انجام کارهای زندگی خود توانا و عالمند. نمونه ی روشن این موضوع پرنده ای به نام «اکسیکلوب» است. دانشمند معروف فرانسه «وارد» درباره ی این حیوان مطالعه کرده و می گوید: از خصایص آن این است که وقتی تخم گذاری او تمام شد، می میرد. یعنی هرگز روی نوزادان خود را نمی بیند و همچنین نوزادان روی پر مهر مادر خود را نخواهند دید. آنها هنگام بیرون آمدن از تخم، به صورت کرم هایی هستند بی بال و پر، که قدرت تحصیل آذوقه و مایحتاج زندگانی را ندارند. لذا بایست تا یک سال به همان حالت در یک مکان محفوظ بمانند و غذای آنها مرتب در کنارشان باشد. به همین جهت وقتی پرنده ی مادر احساس می کند که موقع تخمگذاریش فرا رسیده است قطعه ی چوبی تهیه کرده و سوراخ عمیقی در آن احداث می کند سپس مشغول جمع آوری آذوقه می شود و از برگ ها و شکوفه هایی که قابل استفاده برای تغذیه ی نوزادان او می باشد به اندازه ی خوراک یک سال، هر یک از آنها تهیه کرده و در انتهای سوراخ می ریزد و بعداً تخم روی آن می گذارد و سقف نسبتاً محکمی از خمیر های چوب بر بالای آن بنا می کند.
چطور می توان گفت، این حیوان که در هیچ نسلی روی مادر خود را نمی بیند این گونه امور شگفت انگیز را از طریق تعلیم آموخته است؟
بهترین گواه ما همین زنبور عسل است که همه با آن آشنا هستیم، زنبور عسل را هر گاه پس از تولد در نقطه ای دور از پدر و مادر پرورش دهیم، باز هم به انجام تکالیف خود از قبیل خانه سازی و مکیدن گل ها بدون کوچکترین تعلیمی، قادر خواهد بود.

د. سازش با محیط
جاندار و گیاهی که در محیطی زندگی می کند، باید یکی از این دو راه را انتخاب کند یا خود را با محیط تطبیق دهد و اعضایی متناسب با محیط به دست آورد و یا زندگی خود را از دست بدهد.
جای شک نیست که محیط روی موجود زنده تأثیر دارد، گل هایی که در کوهستان ها می رویند، یا گل هایی که در زمین های پست پرورش داده می شوند، کاملاً با هم فرق دارند. جانداری که در خشکی زندگی می کند، با جاندار آبی تفاوت دارد. ولی هرگز این اصل کلیت ندارد و آزمایش هایی به عمل آمده که کلیت آن را تکذیب می کند.

اینک نمونه هایی از این آزمایش ها:
1. دانشمندی به نام «پن» شصت و نه سال متوالی مگس سرکه را در تاریکی پرورش داد و اولاد آخرین نسل را به روشنایی آورد و کمترین اختلافی در ساختمان چشم آن ها مشاهده نکرد.
گاهی گفته می شود که این مدت برای تحلیل رفتن دیدگان آن ها کم است و صدها نسل می خواهد که محیط درباره ی آن ها تأثیر کند، ولی این گفتار بی اساس است زیرا اگر محیط تاریک قدرت تحلیل بردن نیروی بینایی آخرین را نداشته باشد، به طور مسلم باید تأثیر مختصری در طی این نسل های فراوان گذارده باشد.
2. در غارهای آهکی تاریک انواع مختلف جانوران زندگی می کنند‌، که غالباً فاقد چشم می باشند. «داروین» معتقد است که فقدان مزبور نتیجه ی مستقیم سازش با محیط است ولی در همان محیط تاریک جانوران دیگری نیز دیده می شوند که نه فقط چشمشان وضع عادی دارد بلکه عده ای چشمان درشت تر از حد معمولی نیز دارند.
3. درباره ی «بالن» پستاندار عظیم الجثه ای که در آب زندگی می کند، «داروین» معتقد است که بر اثر سازش با محیط دست های آن، به بال تبدیل شده و پاهای آن از بین رفته و منتها الیه بدنش به بال مخصوص وی تبدیل شده است، مع الوصف پستاندارانی در آب زندگی می کنند که دست و پای خود را به خوبی محفوظ داشته اند و مهارت کمتری از انواع سازش یافته در زندگی آبی، به خرج نمی دهند.
4. «اردک» و «قو» بین انگشتان خود پرده ی نازکی دارند که به وسیله ی آن، در کمال سهولت شنا می کنند و وجود این پرده در مکتب «داروین» اثر سازش با محیط است. مع الوصف پرندگان زیادی در آب زندگی می کنند که با نهایت مهارت شناوری کرده، و از ماهی ها تغذیه می کنند بدون این که پرده ای بین انگشتان آنها موجود باشد.
5. «موش کور»، پستاندار کوچک حشره خواری است که دالان هایی در زمین حفر می کند و در آن ها روزگاری می گذراند، به شکار حشرات می پردازد. چشم های کوچک و تحلیل رفته دارد، در دست های او چنگال های تیز و مخصوصاً یک انگشت اضافی دارای چنگال دیده می شود. «داروین» وجود این اعضا را اثر مستقیم سازش با محیط می داند ولی در آن نقاط تاریک جوندگانی نیز مانند «موش کور» در دالان های زیرزمینی زندگی می کنند که در حفاری از موش تواناترند ولی خصوصیات بدنی موش کور را، ندارند.
این ها و امثال آن که هر کدام اساس سازش با محیط را از بین برده فکر ما را به نقطه ی دیگری معطوف می دارد که بایست در آن جا علل این همه اختلافات را جستجو کنیم.


پی‌ نوشت‌ ها:
1)«بنیاد انواع»، صفحه 61.
2) تاریخ علوم، صفحه 707.
3) «بنیاد انواع» چه می دانم صفحه 58.