آن پادشاه حقیر، آن پهلوی صغیر، آن منفور خرد و جوان و پیر، آن شاه عیاش، آن سرکرده اوباش، آن صاحب دماغ طویل آن همیشه علیل، آن حامی اسرائیل، آن آخر نادانی، آن عشق خلبانی، پرچمدار انحراف و کج روی، محمدرضا پهلوی، رضاخان را پسر بودی و در جنایت همه را سر! نقل است وی را خواهری توأمان بود «اشرف» نام که به اندک دقایقی تفاوت با هم زاده شدندی و آن چه از خباثت و جسارت و کیاست این دو را نصیب بودی خواهر بستاند و آن چه بلاهت و حماقت و ترسویی بماند وی را در توبره قسمت نصیب گشت و گفته اند که اگر این خواهر، وی را همراه نبودی رضاخان این بچه ترسوی بزدل را از خود ندانستی و مادر وی را سر به نیست می نمودی. تمّت!

در کودکی به مدرسه نظام شدی مشاکلت و متابعت پدر را، در پیشة قزاقی استفاده از عقل و تعلیم علوم، این پدر و پسر را عذاب الیم بودی، لیک این پسر را با پدر تفاوت آشکار بودی که آن مرد جنگ و شوشکه و شصت تیر بودی و این مأنوس خیل نسوان و طالب حلقة رندان. به اندک زمانی در نوجوانی عازم دیار فرنگ گشت به امر پدر، تحصیل علوم جدیده و سیاحت بلاد ندیده را و در ولایت سوئیس به مدرسه ای اندر آمد که اولاد اشراف و امراء و حکما از همه بلاد در آن تلمذ می نمودندی.

نقل است به محض ورود تصمیم بگرفتی به سیاق عادات پدر، گربه جسارات احتمالیه در دم حجله سر ببرد که همگان تا ختام کار از وی حساب ببرندی و لذا به ناگاه به سوی چند نوجوان که بی توجه به وی به مکالمه مشغول بودند شد عتاب این خطا را، که بر ولیعهد ایران، تعظیم و تکریم همگان لازم آمدی! و در آن میان یکی، که از ولایات گاوچرانان بودی چنان با وی در آویخته بر زمینش افکند و با مشت وی را بنواخت که تا ابدالآباد وی را به حق الیقین باور آید که او فقط محمدرضا پهلوی است نه رضا!

هنوز لختی از ایام اقامت وی نگذشته بود که روزی دخترکی گریان به سفارت ایران مراجعت بنمود شکایت این حال را که از حضرت ولیعهد شما خطایی ناگفتنی سر زده و مرا باری در در دل گذاشته چاره نمایید این فضیحت را شاهزاده نوجوان که وی را پشت لب هنوز سبز نشده دستپاچه بفرمود که با پولی کلان شر وی را بکنند که بیش ازین فضیحت وی برملا نسازدی! و این شاید اولین خطای آشکار از او بودی، الله اعلم!

و اکثر تاریخ نگاران به تواتر آورده اند که این تساهل و تسامح و رفتارهای سطح پائین وی را تنها درسی بود که به غایت کمال از دیار فرنگ بیاموختی و تا نهایت عمر در آن ثابت قدم بودی و این فساد در تمام خاندان وی و دربار به وضوح جریان بداشتی.

و نقل وثیق است که در طول سنوات سلطنت بعض وزراء را اهمّ وظایف آن بودی که عشرت های شبانه اعلیحضرت مهیا نمایندی و در نهایت با جواهرات گران قیمت خزانه مملکت آن را ماست مالی کنندی.

به سبب همین افراط در رفتارهای سطح پائین، وی را فتحعلی شاه پهلوی نیز لقب دادند! با این تفاوت که فتحعلی شاه را زنانِ حلال بسیار بودی و وی را بغایت اندک!

نقل است پس از عزیمت به ایران به اندک زمانی پدر را نزد اربابان، تاریخ مصرف منقضی شده به جزائر زنگبار تبعید گشتی و وی به صلاحدید ایشان تاج شاهی بر سر نهاد و در ابتدا تلاش بنمودی مضایق و استبدادات پدر را اندکی کاهش داده از خشم و نفرت خلائق بکاهد و لیک طولی نکشید که خود نیز خودکامگی آغازید و اجانب را دست در مملکت بگشود که در طول سلطنت، چه بسیار نزاع ها و قتل و فسادها که مملکت را عارض آمدی!

نقل است وی را اندوه بسیار بودی دو امر را، یکی درازی دماغ ملوکانه و دیگری کوتاهی قد همایونی و گفته اند که دو عکاس فرنگی را اجیر نموده بود که از زاویه ای از جمال اعلیحضرت تصویر بردارند که کوتاهی قد وی نسبت به سایرین منکشف نگرددی اما از دماغ او را چه چاره بودی که عکس آریا مهری بر مسکوکات و اسکناسات بسیار ضرب و چاپ گشته بودی و زین پس جراحی پلاستیک جز اسباب مضحکه خلایق نبودی و بدین سبب وی هماره از اینکه خلایق وی را «ممّد دماغ» می خواندندی در رنج بوده نفرت عمیق نسبت به دماغ همایونی بداشتی که لحظاتی قبل از وی به مقصد می رسیدی!

منقول است در تواریخ که وی به غایت حسود بودی و کس را در کمال و جمال برتر از خود تاب نیاوردی و بدین سبب وزراء و امراء و کمر به خدمتان و مسئولین مملکتی را همواره از نالایقان و بی کمالان، ایضاً چاپلوسان و متملقانی اختیار می نمودی که در برابر شوکت قدر قدرت و هیبت والا مرتبت وی تنها سر تعظیم فرود آورده اقرار غلامی و خانه زادی مدام می نمودندی و بدین سبب هیچ یک از عیوب کثیره وی و مشکلات عدیدة مملکت، او را یادآور نمی شدندی و مشهور است که: رضاشاه را احدی جرأت دروغ گفتن نبودی و محمدرضا را احدی جسارت راست گفتن!

از دیگر حالات وی عشق شدید به خلبانی بودی که این امر مصیبتی بودی ساربانان طیارات را که در وقت سفرهای همایونی در کنار خلبان می نشستی هدایت طیاره را و دم و دستگاه را انگول می نمودی که من نیز اهل بخیه ام! و خلبان فلک زده عرق ریزان و مدح گویان ملتفت بودی تا فاجعه ای رخداد ننمایدی.

باری! در خلال سلطنت وی را دستور اصطلاحات بنیادین در مملکت از اربابان ایالات متحده برسیدی و وی «انقلاب سفید» به راه بینداختی و عزم بر تغییراتی در قانون اساسی بگرفتی که خشم علماء و اکابر قوم برانگیخته گشت و در این میان سیدی اهل علم از فرزندان خلف حیدر کرار به پا خواسته در آن زمان که احدی شاه را به غیر از القاب اعلی حضرت همایونی آریا مهر خطاب نمی نمودی وی را مردک خطاب کرده از ارتکاب این اشتباهات بر حذر بداشتی و لیک وی استماع ننموده و نقل است وی تهدید بنمودی که «کاری مکنید چکمه های پدرم را بپوشم» و سید پاسخ بداد «چکمه های پدرت تو را گشاد باشد!»

و علی ای حال انقلاب بپا خاسته پس از جدال بسیار، وی به بهانه علاج بیماری مجبور به فرار از مملکت گشتی و بساط خاندان ننگین پهلوی به رفتن خویش از مملکت برچیدی!

نقل است یک چند در ممالک عدیده به اشدّ احوال روزگار بگذراندی و لیک هیچ دولتی شرّ وی تحمل نمی نمودی و به اندک سالیانی به جهت امراض عدیده ای که ناشی از کثرت شهوترانی وی بودی به درک واصل گشت...

از وی چند کتاب در دست است هم چون: «مأموریت برای وطنم» که هر صاحب بصیرتی را آشکار باشدی که کاتبان دربار این کتب به نام وی بنوشتندی، که وی را هم چنان که در ادبیات فرنگ تسلط و تبحر تمام بود، در ادبیات فارسی ضعف و نقص بود بسیار!