آن صاحب هیکل دیلاق، آن سرکرده قشون قزاق، آن عاشق مرتع و زمین و باغ، آن قاتل اهل معارف، آن دشمن قبائل و طوائف، آن مرغ هوا و ماهی دریا ازو خائف، آن اجانب را کاسه لیس، آن دست نشاندة انگلیس، آن تبعیدی به جزیرة موریس، جمیع خلائق از او در محنت و رنج، اول شاه پهلوی رضاخان میرپنج، محبوب اوباش و اراذل بودی و مبغوض اوتاد و افاضل.

گویند در جوانی در شوشکه کشی و لات بازی و باج ستانی سرآمد اقران بودی و بزرگ محله سنگلج طهران، و نقل است که احدی وی را حریف شوشکه کشی و قرق میدان نبودی مگر قزاقی علیشاه نام، که گفته اند زخم روی دماغ مبارک شاهنشاهی نیز اثر ضرب شست همان هم قطار بودی که در اثر امتناع وی از پرداخت پول یک بطر عرق در منزل معروفه ای! بر وی وارد آوردی... از مشهورترین خصلت های وی که دوست و دشمن بر آن معترف باشندی، این است که وی از سوادمواد بهره ای نداشتی و هماره جمیع مکاتبات و مراسلات وی را چاکران و ملازمان مکتوب می نمودندی و گفته اند پس از چندی که عزم سوادآموزی آغازید چنان اغلاط شتری! در جملات و کلمات می نمودی که کار به همان چاکران بسپردی؛ از جمله آن که روزی در تایید حکم محکمه جهت توبیخ یکی از درجه داران بنبشت:

حکم مهکمح عجراع شود!!

و ایضا جمیع تراجم نگاران اتفاق نظر دارند که وی پس از رسیدن به سلطنت هم چنان روحیات چاله میدانی و آداب قزاقی خود را حفظ نموده، از سلوک درباری و آداب معاشرت سلاطین تهی بوده و به اندک بهانه ای به صغیر و کبیر و وزیر و امیر انواع لیچار و فحش های رکیک نثار می کردی؛ چنان که گفته اند وی نه تنها به فارسی که به ترکی و روسی هم به روانی دشنام همی دادی و این از افضل مقامات وی بودی. و این عادت شاه به حدی بودی که به کلمات قصار و جملات مصلحت آمیز وی نیز سرایت نموده بودی، فی المثل، مکرراً می گفتی: یک وکیل باشی خوب از یک سپهبد خر بهتر است.»

حتی گفته اند شاه، مجلس را طویله خطاب می نموده هرکس را مایل به اظهار تفقد می گشتی دستور همی دادی: او را هم وارد طویله کنید.» کنایه از جواز انتخاب وی به نمایندگی مجلس ملی! تمّت؛

از دیگر عادات همیشگی وی تنبیه افراد از عامة عوام گرفته تا افراد صاحب مقام با عصا و شلاق و تعلیمی و امثالهم بودی که خود ورد کلام بداشتی: در ایران بهترین قانون که پیشرفت می کند چوب و شلاق است ما این را امتحان کردیم.» و بدین سبب آشپز و سرباز و راننده که هیچ... هیچ وزیر وکیلی نیز از این عنایات حضرت والا بی نصیب نمی ماندی!

و به تواتر نقل گشته به جهت همین عادت و قساوت قلب ذاتی، چنان رعب و وحشتی از وی در دل جمیع خلائق حاصل بودی که قاطبه عوام و خواص پس از مواجهة با وی و عرق ریزانی که در ایشان اتفاق می افتاد، مجبور به تعویض البسة تحتانی خویش می گشتندی!؟

در این بین از معدود مستثنیات که هیبت خشن قزاقی و سبیل تاب داده چخماخی وی را وقعی ننهاده و مکررا سطوت سلطانی وی را لجن مال می نمودی سیدی بودی از اهل علم مدرس» نام، و نقل است در بدو امر کودتای قشون قزاق در طهران رضاخان محض اظهار وجود و تفهیم حال خود به مخالفان احتمالی اطلاعیه معروف نه ماده ای خود را که با عبارت حکم می کنم!» آغاز می شد منتشر بساخته دستور بداد بر در و دیوار شهر بچسبانند که در همان وقت ظاهرا به دستور مدرس عده ای از جوانان شبانه در ذیل اطلاعیه ها در کنار حکم می کنم» بنوشتند: [...] می خوری! و این اول خصومت سید با رضاخان بودی.

نقل است شاه بر بالای باغ نظام، مجسمة خود نصب بنمودی که از بیرون باغ و درون، تمام رخ چهرة وی نشان همی دادی. روزی جمعی از مخالفان و وکلای مجلس را خواسته در مقابل آن ها امر به اجرای رژه قشون بداد تا مگر زهر چشمی از مخالفان بستاندی پس از آن در چادری جمع گشته خطاب به مرحوم مدرس کرده بگفتی: جناب مدرس مجسمه ما را بر سر در ورودی ملاحظه فرمودند؟ مدرس نیز با همان صلابت و رندی ذاتی بفرمود: آری! اتفاقا مثل صاحبش دو رو بود!؟ و علی ای حال این جمله تمام رشته شاه را پنبه کرد...

از دیگر خصلت های وی آن بودی که نه تنها احدی را در مقام و رتبه و احترام، در عرض خود تاب نمی آوردی بلکه بنی بشری را اجازه هم نامی خود نیز ندادی. جمیع مشهورین به شهرت پهلوی را امر نمود به تغییر نام، که پهلوی» تنها منم! و از لطائف، آنکه وی از کلمه کارگر نیز متنفر بودی و بدین سبب شهربانی اجازه ندادی که این کلمه در روزنامه ها نوشته گرددی و حتی بدبخت فلک زده ای اصفهانی که نامش مهدی کارگری بود را شهربانی بازداشت نموده مجبور به تغییر نام بکردی!! گویند در نهایت امر در نهایت فلاکت به جزیرة موریس تبعید بگشته به دور از امکانات رفاهی راه رفته بر عالم و آدم فحش نثار می کردی و روزاروز برابر آیینه ایستاده خود را مخاطب می ساختی: اعلاحضرتا! قَدَر قُدرتا! و بعد آهسته می گفتی: ای زکی! (الا لعنه الله علی القوم الظالمین)