به پیشگاه با عظمتت چه دارم برای عرضه کردن جز کوله بار سرافکندگی؟ که نه به گلستان معرفت قدر تو قدم نهاده ام، و نه شایسته بوده ام برای این که مأموم فرزند والایت باشم.

قرن ها پیش با دلی شکسته برای شیعه ای نوشتی: «هیچ یک از پدرانم مانند من گرفتار شک و تزلزل شیعیان در امر امامت نشده اند.» آری. خفقان و فشاری که عبّاسیان در سامرا حاکم کرده بودند، اجازه نمی داد حتّی معرفی امام بعدی آشکارا صورت گیرد و همین، شیعیان مظلوم را دچار سرگردانی و سردرگمی می ساخت.

آن سال ها مردم دربه در، کوبه کو، دنبال امامی بودند که بدانند امام بر حق است تا مشتاقانه به محضرش بشتابند و درد سرگردانی شان را در محضر مبارکش درمان کنند. امّا حالا ما که به یقین می دانیم تو امام بر حق هستی، در سایه سار عطوفت تو پناه نمی گیریم و از چشمه سار زلال معرفتت جرعه ای به دل هایمان نمی چشانیم!

ای امام ساکن عسکر! شش سال بیش تر تابیدن نور امامتت را تاب نیاوردند و نگذاشتند سامرا بیش از 28 سال قدوم آسمانی تو را در کوچه هایش حس کند. لحظه به لحظه مراقبت بودند. یا آشکارا در زندان به سر می بردی یا در منزل خود زندانی گماشته ها و جاسوس ها بودی.

شیعیانت چه سختی ها کشیدند! دیدارت برایشان حسرتی دست نیافتنی بود.

تاریخ شاهد است که آن شیعة اهل حلوان مبلغی معادل قیمت پنجاه شتر پرداخت کرد تا شخصی یک بار زیارت جمال نورانی تو را برایش ممکن سازد. تاریخ شاهد است که شیعیانت در کوچه‎های اطراف خانه ات مترصّد می ایستادند تا لحظه ای که به خاطر احضار خلیفه از منزل خارج می شوی، پنهانی قامت دلربایت را تماشا کنند و هر بار پیش از خروج از خانه برایشان پیغام می فرستادی که مبادا به من سلام کنید. مبادا به سویم اشاره کنید، که جان تان به خطر می افتد. حتّی وجوهاتی که برایت ارسال می شد، در ظرف ها و مشک های روغن جا سازی می‎کردند و مخفیانه به محضرت می آوردند و تو نامه ها را گاه داخل هیزم جا داده، پنهانی به دست اصحاب می رساندی.

ای پدر امام غایب! با آن قلب مهربانت خوب می دانستی که شیعه آمادگی غیبت امامش را ندارد. شیعه همواره لحظه هایش را در محضر امام گذرانده بود و هر پرسش را در پیشگاه او رو در رو پاسخ گرفته بود.

امّا چند صباحی بیش از آغاز عصر غیبت نمانده بود. مردم به خورشید پشت ابر عادت نداشتند. این شد که تو نیز چون پدر بزرگوارت تدابیری اندیشیدی تا شیعه را از وحشت غیبت برهانی.

پرسش و پاسخ های رو در رو، دیگر مکتوب شد.

در شهرها وکیل منصوب کردی و وجوهات را با واسطة اصحاب امین خود دریافت نمودی. حتّی گاه مشتاقانی را که برای زیارتت می آمدند، از پشت پرده به فیض سخنان گهربارت می رساندی و جمال منورّت را آشکار نمی ساختی.

امّا بیا و امروزِ ما را ببین.

ببین که چگونه به غیبت امام خود خو گرفته ایم!

زندگی هایمان کم و کسری ندارند؛ دل هایمان تنگ کسی نیست؛ چشم هایمان شبیه چشم های منتظران نیست.

زل زده ایم به دنیای بی او و تماشا می کنیم و لذّت می بریم. دنبال کسی نمی گردیم، نداشتنِ چیزی عظیم را حس نمی کنیم!!

آه! ای امامِ شیعیانِ قدردان! ای امام پیروانی که برای دیدارت خود را به آب و آتش می زدند! تو را سوگند به لحظه های دل نگرانی ات، نگذار تا ما این گونه ایم، مهدی بیاید. تا ما نفهمیم دنیای بی امام ارزش دل بستن ندارد، تا نفهمیم زیارت جمال امام چه بهشتی است، تا نفهمیم شیعة مهدی بودن یعنی چه، این دنیا ارزش آمدن آن حجّت آخر را نخواهد داشت.

ای امام مهربان! نادانی های ما را برای دل مهربانش توجیه کن. به او بگو ما بیچاره گان که امام ندیده ایم! چه می دانیم آن بهشت را؛ هر چند برایمان ساعت ها توصیف کنند.

ما دنیا زده ایم مولا! درد ما را فقط یک چیز درمان می کند: دعایمان کن یا ابا المهدی!